تصمیم جدیدی نیست. مدت ها بود تصمیم داشتم که بالاخره از غار دل بیرون آمده، پرسه ای در دنیای مجازی بیرون بزنم. اما سخت بود، برای من که سال ها غارنشین بوده ام، وارد شدن به دهکده ی شما دوستان اصلاً کار ساده ای نبود. اول که وارد این دهکده شدم، دنبال آشنا گشتم، شکر خدا کم نبودند. ظاهراً تنها نخواهم ماند.
حال می ماند تحمل ریش و موی بلند و ژولیده و پوستین کهنه ای که به تن دارم و گرد و غباری که بر رخسار و پیکر ما جا مانده؛ که یادگار همان سال های طولانی غارنشینی است. باید تحمل کنید، قرار اصلاح و پیرایش هم نیست، چون بنا نیست همیشه در این دهکده بمانم. گفتم، آمده ام که پرسه ای بزنم و باز گردم به دنیای خویش. ما از بهر همان غار آفریده شده ایم.
تا بعد.
و اما؛
این نیز پیشکشی برای خالی نبودن عریضه:
میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم
تا آهوی تو، کی به کمینگاه می رسد
هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شب
وقتی که سیب نقره ای ماه می رسد
«حسین منزوی»